نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

من و نرجس بانو

3 خرداد 98 01:30 دقیقه بامداد

امشب خونه بابابخشی فاتحه اموات بود بلوزت یه جیب داشت که توش چند تا دونه نخودچی ریختم برات.  نخودچی ها رو خوردی بعد آخر شب دست میکردی  جیبت و میگفتی شی شی ( جیب جیب ) کِمْشِش (کشمش) یعنی میخواستی تو جیبت کشمش که منظورت همون نخودچی بود بریزم باور کن اگه با دستت به جیب بلوز اشاره نمیکردی اصلا متوجه نمیشدم که به جیب میگی ( شی ) 😇 دختر شیربن زبونم تازگیا میای و با ذوق برام یه چیزی رو تعریف میکنی یا یه چیزی رو ازم میخوای ولی واقعا من منظورتو نمیفهمم اون لحظات واقعا احساس ضعف ادراکی دارم دلم یه جوری میشه که حرفتو نمیفهمم 😥😔
3 خرداد 1398

29 اردیبهشت 98

امروز تبلیغ ماء الشعیر عالیس که آقاهه میگه من یک پدرم پخش میشد که باباجونت تو رو بغل کرد و با یه دنیا عشق بهت گفت منم یک پدرم و کلی بوست کرد تو از اون به بعد هر چی میخواستی که بابات بهت بده بخوری به باباجونت میگفتی " میخولم پدرم " 🤭 😘😍    
30 ارديبهشت 1398

کلمات با حال تا امروز یک سال و 9 ماه و 6 روزگیت

ایندانه : هندوانه کِباد : کتاب و کباب کِبات : کتاب آپِلین : آفرین تَبَلُد : تولد بابا دون : باباجون کثیک : کثیف شَبَت : شربت الله بَد ، الله اَبَد : اللهُ اکبر اینا کلمات با مزه ایه که تا الان به کار میبری  🤔🤔🤔🤔🤔 هوووووم دیگه یادم نمیاد کلماتی که خیلی باحال ادا میکنی چیا هستن هر وقتم کار بدی میکنی میایم از اونجا ببریمت  سریع آروم یه گوشه میشینی دستاتو هم میبندی و میگی میشینم بعد کم کم دوباره شروع میکنی شیطونی کردن 😇 پی نوشت : به کَمَر میگی کَلَم در واقع حرف "ر" رو "ل" تلفظ میکنی و در نهایت کَمَر تبدیل میشه به کَلَم 🤣🤣🤣 ...
27 ارديبهشت 1398

نمیدونم چطوری ولی درست شد 😊

وای نمیدونم چطوری ولی خودش همینطوری الکی الکی عکس آپلود شد  فک کنم بسکه هی عکس آپلود کردم و نشد دلش رحم اومد واسم 😇 اینم عکسای امروز دخملی و باباش      نرجس دو تا شلوار پوشیده 🤠🤣🤣 شلوار دومی رو خودش پوشیده هر کار کردیم در نیاورد تا موقع خواب 😚 ...
23 ارديبهشت 1398

20 اردیبهشت 98

ظهر که خواب نداری 😠 ببین شیطونیا و سرگرمیاتو 😡 نه ماست نیست 😶 مرطوب کننده مامانه که به این روز افتاده تازه خریدمش ولی از بوش هیچ خوشم نمیاد 😉 واسه همینه داری خوش و خرم هنوز با کرمای رو دستت بازی میکنی  😄 ولی خب کل زندگیمو زیر و زبر کردی 😫 ...
19 ارديبهشت 1398

خاطرات عید

عزیزم وصف چهره قشنگ و شیرین زبونیهات کار ساده ای نیس تقریبا هر چیزی رو که ما بگیم و سخت نباشه تکرار میکنی شدی دستگاه کپی خونه 🤩 جمله های سه کلمه ای رو میگی مث می می بده من مَ مَم نمیخورم من یا جارو بده من همه چیز رو برا خودت میخوای و نمیزاری من و باباجونت هیچ کاری رو انجام بدیم البته بعضی وقتا من یه کمی خشونت چاشنی رفتارم میکنم  🙈 کلا حس استقلال خیلی قوی و بالایی داری   حس میکنم این مرحله خیلی صبوری میطلبه از خدا میخوام خیلی خیلی کمکم کنه 🤲🏻  اما هر بار که یک چیز جدید ازت می بینم خدا رو شکر میکنم بعضی کلمات رو فالبداهه میگی و من کلی کیف میکنم مث 26 اسفند شب در طول شب و خواب ...
14 ارديبهشت 1398

29 اسفند 97

این آخرین پست سال نود و هفته فردا شب سال 98 تحویل میشه ولی خودمون با اینکه خونه تکونی کردیم ولی به لطف بریز بپاشا و شیطونیای دخملی هیچی به چشم نمیاد امسال باباجون موقع تحویل سال کنارمون نیست 🙁 ولی عوضش سیزده بدر با باباجونت میریم کلی جاهای با حال مبگردیم ان شاءالله 🤗🤗 پیشاپیش دومین عید نوروزت مبارک نازگل دخترم 😘😘😘😘  
29 اسفند 1397

نوزده ماهگی نازگلم 😍

ابرکم ! دختر کوچولوی من ! نرجس بانوی من !  تا امروز نوزده ماه و سه روزه که کنارمی و با صدای دلنشین تو از خواب بیدار میشم🥰  💋💕💕💕💗 نوزده ماه و سه روزه که هیچ شبی رو کامل نخوابیدم و از این بی خوابی ها لذت بردم 🤗 زمان میگذره و اثرات عشق ما به تو تا همیشه تو ذهن و روح و جسمت موندگاره و این خودش به تنهایی میتونه دلیل دلخوشی ما برا تحمل اینهمه سختی باشه . میدانیم و ایمان داریم به اینکه روزی میرسه که تو جلو دار و چراغ راهمان خواهی شد و تا رسیدن به اون روز ما به عنوان پدر و مادری مسئول از اعماق وجودمون با عشق تمام تلاشمونو میکنیم که راهگشای مسیر درستی برای زندگیت باشی  ان شاالله&n...
27 اسفند 1397