نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

من و نرجس بانو

دو سال گذشت 😍

دو سال چقدر زود گذشت انگار همین دیروز های نزدیک بود که  فهمیدم دیگه یکی نیستم و دو تا شدم  انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده 😍 انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکون خوردنات رو زیر پوستم حس کردم و فهمیدم تنها نفس نمیکشم بعد از اون دیگه تقسیم لحظاتم بود با تو . . . با تو عشق کوچولوی من ❤💋❤💖💖💝💝 شاید برات خنده دار باشه ولی یه روزایی دلم برا دوران بارداریم تنگ میشه  دلم برا اونهمه نزدیکیت بهم تنگ میشه دلم برا وول خوردنات و ضربه هات زیر پوستم تنگ میشه  حتی دلم برا بی خوابی هام به خاطر لگد زدنات تنگ میشه 😁 حس مادری حس قشنگیه که تا مادر نشی هر چی بگن نم...
3 دی 1398

کلمات عجیب و من در آوردی نرجس بانو

این روزها درگیر کارای عزیز جون هستیم چون مفصل جفت زانوهاشو تعویض کرده خیلی سختش شده امشب هم خودمون خونه بابابخشی بودیم کلی برا خودت پاهای عزیزجون رو ماساژ دادی و فک کردی عزیز جون دیگه خوب شده بعدش گفتی حالا بریم تو باغ 😂  و بعد عزیز جون بلند شد راه بره پشت سرش راه افتاده بودی و می گفتی بلو بلو ( برو برو )  و بعد داد میزدی عزیز جون دلین دلین کجاااا میییری  ؟ 🤣🤣🤣 در واقع کلا بعضی کلماتو نمیدونم از کجا در میاری واسه خودت مثلا یه روز هم که داشتیم تو خونه بدو بدو و قطار قطار بوق بوق میکردیم خیلی خوشحالی میکردی و میخندیدی یهو دستتو حالت بشکن زدن میکردی و میومدی طرفم میگفتی دیشتَن تَرَ دیشتَن تَرَ ...
23 آذر 1398

در اومدن نوزدهمین و بیستمین دندان شیری ابرکم 😍 (دندانهای آسیاب ثانویه فک بالا)

نوزدهمین دندان تقریبا دو هفته بعد از تولدت یعنی چهارم پنجم شهریور بود که در اومد و آسیاب ثانویه فک بالا سمت چپ بود و بیستمین دندان هم آسیاب ثانویه فک بالا سمت راست که 25 شهریور متوجه شدم در اومده 😊چون چند روز بی قراری میکردی  ( هم تو خواب هم تو بیداری ) دندوناتو چک کردم ببینم آیا بیقراریات واسه دندونته که دیدم بعععله آخرین دندون شیری هم تقریبا کامل بیرون زده 😍   و به این ترتیب پرونده دندونای شیری نازگل دخترم بسته شد  😆😃😚😚 فقط اینو بدون با در اومدن هر کدوم از دندونات منم مث خودت درد کشیدم و هررر کاری کردم که دردت کمتر بشه البته به جز زدن ژلهای مُسَکِن شیمیایی که جدیدا مادرا میزنن به لثه بچشو...
19 مهر 1398

روز جهانی کودک مبارک

روز جهانی کودک مبارک❤ روزت مبارک دختر نازم  😘💋💖💝       بردیمت خانه بازی شادیکده کلی بازی و کیف کردی که الان بیشتر عکسا آپلود نمیشن ولی تو لپ تاپ موجوده  😉 البته همینطور که تو همین چند تا عکس میبینی مشخصه که از استخر توپ بیشتر لذت میبری 😁 ...
19 مهر 1398

دختر شکمو 😉

10 شهریور 98 ظهر بابات تو اتاق خواب خوابیده بود من و تو هم تو اتاق بغلی با هم بازی میکردیم تا بابات استراحت کنه یهو بلند شدی گفتی  _  باید برم  _ کجا بری دخترم ؟ _  برم شکلات بخرم . بیاااا _ برو شکلات بخر بیا با هم بخوریم بابات تو اتاق بغلی خواب بود رفتی بهش گفتی _  بابا شکلات میخوری ؟ خلاصه راضی شدی تنهایی بری خرید  😉 رفتی رو اپن آشپزخونه دست زدی و چیزی نتونستی برداری باز اومدی سراغ خودم گفتی  _  تو برو شکلات بخر 😇😇😇 هی با دستت کمکم هم میدادی که بلند شم مثلا 😅😅. دیگه منم بلند شدم رفتم دو تا از این ویفر رنگارنگا که قبلا ما بهشون میگفتیم کارملا برداشتم تو هم همینطور دنبالم میومدی تو آشپز...
10 شهريور 1398

روزهای آخر قبل دوسالگی دخترکم

دوشنبه 31 تیر 98 : میخواستی دست مامانو گاز بگیری اشتباهی دست خودتو گاز گرفتی بعد با تعجب 🙄🤔جاشو رو دستت نگا میکردی  👇👇   حکایت شدت خستگی و مقاومت نرجس برا خواب تا وقتی که نشسته و تکیه زده به پشت مامانی خوابش میبره  👇👇👇     پنجشنبه 10 مرداد 98 : چون خاله طاهره اینا یزد دکتر رفتن یسنا جون اومده خونه خودمون پارسا و مهسا و مهرسا هم اومدن اینجا بعد از کلی بازی و لکه گیری مبلایی که نرجس بانوی من خط خطی کرده بود وقت نماز همه دارن نماز میخونن 👇👇     پیشنماز : پارسا دخترا از راست به چپ : مهرسا ، نرجس ، یسنا ، مهسا   17 مرداد 98  : دخترکم ...
21 مرداد 1398

دوسالگی نرجس بانو 😍🤗

واقعا خدا یه فرشته کوچولوی نازنین رو برای من فرستاد تا بفهمم روی زمین هم میشه تو بهشت بود وقتی همدمت یه دختر پاک و مهربون و ناز و پر احساس باشه این روزام پر شده از دخترکی که عاشق کتاب ،عاشق خاموش و روشن کردن برق ، عاشق خالی کردن کشوی کمدهاست ، عاشق نشستن تو کشوی کمدشه ، عاشق بریز بپاش خونه و کنجکاویه  دخترک دوساله ی  من ،برام به اندازه هزاران سال شادی آورده ❤❤❤ من عاشق بیست و یکمین روز از مرداد ماهم چون لذت بخش ترین حس دنیا رو تجربه کردم 💖💖💖   کاش بدونی که چقدر دوستت دارم وقتی صدای قشنگ کودکانه ات رو میشنوم دلم میلرزه و هیجان زده میشم یه جورایی از خودم جدا میشم و همه ی وجودم برای تو میشه برای خنده ...
21 مرداد 1398