نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

من و نرجس بانو

خاطرات عید

1398/2/14 15:45
233 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم وصف چهره قشنگ و شیرین زبونیهات کار ساده ای نیس تقریبا هر چیزی رو که ما بگیم و سخت نباشه تکرار میکنی شدی دستگاه کپی خونه 🤩

جمله های سه کلمه ای رو میگی مث

می می بده من

مَ مَم نمیخورم من

یا جارو بده من

همه چیز رو برا خودت میخوای و نمیزاری من و باباجونت هیچ کاری رو انجام بدیم البته بعضی وقتا من یه کمی خشونت چاشنی رفتارم میکنم  🙈 کلا حس استقلال خیلی قوی و بالایی داری   حس میکنم این مرحله خیلی صبوری میطلبه از خدا میخوام خیلی خیلی کمکم کنه 🤲🏻 

اما هر بار که یک چیز جدید ازت می بینم خدا رو شکر میکنم بعضی کلمات رو فالبداهه میگی و من کلی کیف میکنم مث 26 اسفند شب در طول شب و خواب نمیخواستم بهت شیر بدم آخه واقعا اذیت میکنی ولی نصف شبی چند سری بیدار شدی و مامان مامان گفتی منم بغلت کردم خوابیدی ولی همش ده دقیقه بعدش بیدار میشدی آخرش هم مکالمه خوابالود من و دخملی که تهش به نرم شدن مامان و موفقیت نرجس جون ختم شد  😄 

- مامانی

- جون مامانی ، بخواب دختر قشنگم

و شروع کردم لالایی خوندن برات که تو گفتی

- می می بده من 😖

منم از حرفت اینجوری شاد شدم 😀😀😀 و تسلیم شدم

27 اسفند 97 که خونه بابابخشی بودیم رفتی کنار عمو میثم و باهاش مثلا به زبون خودت حرف میزدی عمو هم تو رو گذاشت رو مبل بعدش تو به زمین اشاره میکردی و میگفتی زمین زمین

یا

یه روز دیگه که گوشی میخواستی بهت نمیدادم بعدش که مثلا به زور ازم گرفتی با یه حالت خاصی گفتی ای بابا 😊 

یه سری هم وسایل ارایشی مامانو میخواستی تو اون گیر و دار بگیر و بده بین مامان و دخملی گفتی ای مامان  بده دِه 😍 با همین شیرین زبونیات مامانو رام میکنی واسه شیطونیات 🤣🤣🤣 

 

تویی که دلیل غرور و بالندگی من و بابا شدی.

و حالا عکسا 

اینجا دهن بابا رو باز میکنی میخوای دوغ بدی بخوره باباجونم با اینکه خیلی خسته اس ولی مجبوره بخوره 😆

👇👇👇

عملیات موفقیت آمیز بود 😂😂😂

اینم شام باباجون پز 👇👇👇 یه شب که من و دخملی رفته بودیم خونه همسایه بعد که اومدیم با همچین سفره خوشمزه و قشنگی روبرو شدیم 😋 😋😋😍😍

 

نوش جونت عزیزم 😍

 

نرجس و باباجون در حال بازی مار اومده موش اومده 👇👇👇

 

قلقلک آخرشو خیلی دوست داری 👇

 

عکسای باباجون و نرجس بانو

 

دختر نماز خونم 💟💟💟😘😘😘😘

روزی هزار دفعه نماز میخونی 

 

 

 

👆👆👆 اولین بار که خودت یه لنگ شلوارتو پات کردی 🙆 😍 راستشو بخوای فک نمیکردم بتونی بپوشی 🙈 از پیشرفتت ذوق زده شدم و چند روز بعد هم هر دو لنگ شلوارو خودت پوشیدی

موفقیتت مبارک دخترم 🤗 🥳🥳🥳

و اما همیشه دستشویی که میرم پشت در گریه میکنی ولی یه روز که سرما خورده بودم رفتم دستشویی بینی رو خالی کنم 🙈 ولی خبری از گریه هات نبود کلی دعا میکردم که پشت تلویزیون نرفته باشی و برق نگیرتت همش دعا میکردم خدایا میام بیرون دخترم سالم باشه تو این تایم که شاید دو دقیقه بیشتر نشد وقتی اومدم بیرون با این صحنه مواجه شدم 

 

فقط با عصبانیت گفتم خداروشکر 😬😬 بعدش زنگ زدم باباجونت گفتم دخترت گلیم آشپزخونه رو تاید زده آبکشیش با تو 😁😁😁

رفتیم بوتیک برات لباس عید بخریم داری به مانکن دست میدی و سلام میکنی 😁

 

 

 

مهربونی های آقا ابوالفضل 👆👆

شوق زدن گیره مو به سرت 💞

 

اول فروردین ۹۸ منتظریم دایی ابراهیم بیاد دنبالمون بریم عید دیدنی دایی جون یه کم دیر کرده ببین چه اخمی کردی 😆

 

خونه خاله رحیمه خاله کوچیکه مامان و شوق دیدن ماهی تو تنگ👇

همش میگفتی ماهی؛ میله ( میره ) 😍😍😍

 

آخر کنجکاوی و شوق هم میرسه به خوردنی 😁

دو تا شیرینی برداشتی و ریز ریز کردی 👇👇

 

حیاط خونه دایی مرتضی 👇

نمیدونم با کنجکاوی چیو داری نگاه میکنی 😂😇😆

یه روز که هوا عالی بود با همسایه ها رفتیم تو مسیر رودخونه نشستیم 😦 با اینکه کار خطرناکیه ولی خوش گذشت🤓🤓😇

 

نکته این عکسو حدس بزنید 👇

 

 

آخه دخترم دستکش از اسمش معلومه دیگه دست + کش مخصوص دسته 😆😇

از وقتی یاد گرفتی شلوار بپوشی همه چیو پات میکنی فرقی هم نداره شلوار باشه , آستین پیرهن باشه یا دستکش یا هر چی 😂😁

دختر کمکی ما داره کمک میده سفره رو جمع کنیم 😘😘 البته از نظر خودش و گرنه بیشتر داره به هم میریزه 

عاشقانه های دختر و باباش 👇👇

سیزده به در رفتیم تو باغ بابابزرگ خیلی هم خوش گذشت 

 

 

 

 

پیرهن مامان دوز که قرار بود ستش رو هم واسه خودم بدوزم بریم عکاسی البته هنوز پیرهن خودم آماده نشده 👇👇👇

 

اینم یه ورژن خوابت که جدیدا به این سبک میخوابی و حرص من در میاد آخه بدترین نوع خوابیدنه 👇👇

 

راستی زیادی هم قِل و وُوُل میخوری تو خواب ببین تشک کجاست و تو کجایی 😬😉

با خانواده دوست باباجون رفتیم گردش تو کوههای اطراف شهر 

اینجا آقا سجاد میخواد تِل سرت رو بزاره رو سرت 👇👇👇

دستاوردمون از کوهنوردی به زبان محلی بهش میگیم شُر . خوش رنگ و خوش عطره دمی برنج که میپزیم برنج یاسی رنگ میشه 👇👇👇

با خاله طیبه اینا رفتیم آبنما 👇

ساختمان تفریحی در حال ساخت برا اداره بابا ایناست خودمون رفتیم رو یکی از سکوها نشستیم 🙈🙈🙈

پسندها (4)

نظرات (2)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
14 اردیبهشت 98 15:49
وب خوبی دارید و عکسهای جالبی موفق باشید خوش بگذره
مامان نرجس خانوم
پاسخ
ممنونم از لطفتون 🌷🌹
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
14 اردیبهشت 98 19:18
سلام خاله جون نبودین دلمون براتون تنگ شده بود. عیدتون مبارک انشاالله سال خوبی باشه براتون. عکسا بی نظیر بودن .ببوسین دخملی رو 😘😘😘❤❤❤❤
مامان نرجس خانوم
پاسخ
ممنون عزیزم 🤩😍 ارادتمندیم