دو سال گذشت 😍
دو سال چقدر زود گذشت
انگار همین دیروز های نزدیک بود که فهمیدم دیگه یکی نیستم و دو تا شدم
انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده 😍
انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکون خوردنات رو زیر پوستم حس کردم و فهمیدم تنها نفس نمیکشم
بعد از اون دیگه تقسیم لحظاتم بود با تو . . .
با تو عشق کوچولوی من ❤💋❤💖💖💝💝
شاید برات خنده دار باشه ولی یه روزایی دلم برا دوران بارداریم تنگ میشه
دلم برا اونهمه نزدیکیت بهم تنگ میشه
دلم برا وول خوردنات و ضربه هات زیر پوستم تنگ میشه
حتی دلم برا بی خوابی هام به خاطر لگد زدنات تنگ میشه 😁
حس مادری حس قشنگیه که تا مادر نشی هر چی بگن نمیدونی یعنی چی ان شاءالله این حسو با شوق تجربه کنی دخترم 🤲🏻
همچین شبی بود که من و بابا جون عباست فهمیدیم تو رو داریم کلی خوشحالی کردیم انگار یهو یه محبت قلمبه اومد تو قلبم با خودم گفتم خدایا بچمو واسم نگه دار
وااااای 😍😍😍😍😍😍 اون لحظات شیرین ترین لحظات عمرم بود که نمیشه با کلمات توصیفش کرد و حتی الان هم بعد گذشت دو سال اون حس نه کم که صد البته بیشتر هم شده
نرجس بانوی خونه ی عشق ما ! اینو بدون مامان و بابا خییییییلی دوستت دارن 😘😘😘😘😘