نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

من و نرجس بانو

چهارشنبه 28 فروردین 98 ساعت 13:45

یه روز که نزدیک اومدن بابا بود تو خونه تو دیگه حوصلت سر رفته بود و بهونه ی بابا رو میگرفتی رفتی خودت شلوارتو برعکسی پوشیدی گفتی بریم بابادون ( بابا جون ) بهت گفتم کفش نداری که دخترم رفتی کفشاتو از تو جاکفشی آوردی و به سبک خودت پوشیدی  😂 ( اون لنکه کفش که درست پوشیدی خودم پات کردم ) بعدش رفتی دم در و در میزدی و میگفتی یا الله باز کن بابایی که بابات از پشت درو برات باز کنه  😊😊😊😘😘😘😘 اینجا هم شلوارتو درست پات کردم کفشاتم پات کردم اومدیم بیرون پیشواز بابا 👇👇👇 چقدم خوشحال بودی که میتونستی بازم دست تو خاک بیاری و سنگریزه جمع کنی به بابات زنگ زدم گفت دیر میاد واسه همین زودی رفتیم بالا  😄   ...
28 تير 1398

میدونم دلم برا این روزها تنگ میشه ولی چاره ای ندارم

با اینکه برا من بهترین لحظه های مادری لحظه های شیردهیه ولی چون مجبورم دارم کم کم پروسه از شیر گرفتن رو شروع میکنم یه کم کوچولو عصبی شدی ( البته خیلی کم بعضی وقتا) و داد میزنی یا اینکه مثلا بازی میکنی برا خودت ولی خب در واقع می می های مامانو گاز میگیری و یا بوس میکنی و باهاشون صداهای عجیب غریب در میاری و از اینکه نمیتونی از می می ها شیر بخوری عصبی میشی و اینطوری بروز میدی و اینکه حتی صورتمو هم گاهی گاز میگیری  نمیدونم من پوست کلفت شدم یا مهر مادری باعث شده حتی گاز گرفتن زیر گونه هم برام قابل تحمل باشه که حتی یه آخ هم نگم که یه وقت برا تو نقطه ضعف درست نکنم و گاز گرفتن یا داد زدن برات آتو نشه که بتونی به خواستت برسی برعکس از همه ی...
15 تير 1398

20 خرداد 98

📯پیشاپیش یک سال و ده ماهگیت مبارک 🎉🎊🎈🎈🎉🎊🎈🎉🎈🎊🎉🎈🎈🎊🎉 قند و نباتم! عسلم! چیزی تا دو سالگیت نمونده همش آهنگ تولد تولد میخونی فک کنم آخر دوسالگی رو هم یه دور همی تولد بگیریم برات با این شیرین زبونیات 😘😘😘 راستی 18 خرداد هم مهرسا جون دو ساله شد 💖 مهرسا جونی عزیز عمه دوسالگیت مبارک 💖 ان شاءالله صبح میخوایم به طرف اردبیل حرکت کنیم تا الان بیدار بودم وسایل رو جمع و جور کردم و البته باباجون هم به لطف شیطنتای فسقل خانوم تا یه ساعت پیش بیدار بود  میدونم میدونم خیلی دیر به دیر میام وبلاگتو آپ میکنم ولی واقعا شیطونیا و کارای خودت زیاده و عملا هیچ وقت خالی برام نمیزاره کلی عکس و خاطره ننوشته دارم برات ولی منم ب...
20 خرداد 1398

از شیر گرفتن نرجس خانوم و دردسراش

پروسه از شیر گرفتن رو شروع کردم یه کم عصبی شدی و داد میزنی یا اینکه مثلا بازی میکنی برا خودت ولی خب در واقع می می های مامانو گاز میگیری و از اینکه نمیتونی از می می ها شیر بخوری عصبی میشی و اینطوری بروز میدی یا یهو میپری رو زانو یا شکمم و سریع گازم میگیری و یا اینکه حتی صورتمو هم گاهی گاز میگیری  نمیدونم من پوست کلفت شدم یا مهر مادری باعث شده حتی گاز گرفتن زیر گونه هم برام قابل تحمل باشه که حتی یه آخ هم نگم که یه وقت برا تو نقطه ضعف درست نکنم و گاز گرفتن یا داد زدن برات آتو نشه که بتونی به خواستت برسی
8 خرداد 1398

3 خرداد 98 01:30 دقیقه بامداد

امشب خونه بابابخشی فاتحه اموات بود بلوزت یه جیب داشت که توش چند تا دونه نخودچی ریختم برات.  نخودچی ها رو خوردی بعد آخر شب دست میکردی  جیبت و میگفتی شی شی ( جیب جیب ) کِمْشِش (کشمش) یعنی میخواستی تو جیبت کشمش که منظورت همون نخودچی بود بریزم باور کن اگه با دستت به جیب بلوز اشاره نمیکردی اصلا متوجه نمیشدم که به جیب میگی ( شی ) 😇 دختر شیربن زبونم تازگیا میای و با ذوق برام یه چیزی رو تعریف میکنی یا یه چیزی رو ازم میخوای ولی واقعا من منظورتو نمیفهمم اون لحظات واقعا احساس ضعف ادراکی دارم دلم یه جوری میشه که حرفتو نمیفهمم 😥😔
3 خرداد 1398

29 اردیبهشت 98

امروز تبلیغ ماء الشعیر عالیس که آقاهه میگه من یک پدرم پخش میشد که باباجونت تو رو بغل کرد و با یه دنیا عشق بهت گفت منم یک پدرم و کلی بوست کرد تو از اون به بعد هر چی میخواستی که بابات بهت بده بخوری به باباجونت میگفتی " میخولم پدرم " 🤭 😘😍    
30 ارديبهشت 1398

کلمات با حال تا امروز یک سال و 9 ماه و 6 روزگیت

ایندانه : هندوانه کِباد : کتاب و کباب کِبات : کتاب آپِلین : آفرین تَبَلُد : تولد بابا دون : باباجون کثیک : کثیف شَبَت : شربت الله بَد ، الله اَبَد : اللهُ اکبر اینا کلمات با مزه ایه که تا الان به کار میبری  🤔🤔🤔🤔🤔 هوووووم دیگه یادم نمیاد کلماتی که خیلی باحال ادا میکنی چیا هستن هر وقتم کار بدی میکنی میایم از اونجا ببریمت  سریع آروم یه گوشه میشینی دستاتو هم میبندی و میگی میشینم بعد کم کم دوباره شروع میکنی شیطونی کردن 😇 پی نوشت : به کَمَر میگی کَلَم در واقع حرف "ر" رو "ل" تلفظ میکنی و در نهایت کَمَر تبدیل میشه به کَلَم 🤣🤣🤣 ...
27 ارديبهشت 1398

نمیدونم چطوری ولی درست شد 😊

وای نمیدونم چطوری ولی خودش همینطوری الکی الکی عکس آپلود شد  فک کنم بسکه هی عکس آپلود کردم و نشد دلش رحم اومد واسم 😇 اینم عکسای امروز دخملی و باباش      نرجس دو تا شلوار پوشیده 🤠🤣🤣 شلوار دومی رو خودش پوشیده هر کار کردیم در نیاورد تا موقع خواب 😚 ...
23 ارديبهشت 1398