نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

من و نرجس بانو

عکسهای بازمانده

1398/4/30 23:57
629 بازدید
اشتراک گذاری
25 فروردین 98 :
با خاله طیبه اینا عصرونه رفتیم آبنما 👇👇
اینجا قراره بعدها مکان تفریحی بشه ولی الان نیمه سازه چون بابات یه جورایی مسئول ساختشه اومدیم تو حیاطش رو یکی از سکوها نشستیم بابات و عمو داوری هم درختای هرز رو از تو حیاط کندن و محوطه رو تمیز کردن 
ببین بابات از تفریحاتشم واسه کارش استفاده میکنه 😐😐😐😐
و تو هم همیشه سنگ ببینی باید سنگ تو دستت باشه 
 
 
دوشنبه 9 اردیبهشت 98 :
شب بابای مهربونت ساندویج درست کرد رفتیم پارک شام خوردیم خیلی هم خوش گذشت البته اینم بگم چون تو هیچوقت ساندویج نمیخوردی منم عدس  پلو برات گذاشتم حالا بماند که اون شب بر خلاف انتظار اصلا عدس پلو نخوردی و نصف ساندویج مامانو خوردی 🤐🤐 👇
 
و حتی حاظر نبودی من عدس پلو هم بخورم 🤠 
 
نرجس که سیر میشه ولی حاظر نیست ساندویجشو بده مامانی بخوره سعی میکنه محتویاتشو بریزه بیرون 👇
 
حتی به پناه گیری پشت پای باباش هم کشید که مامان اون شب شام نخوره 🙃🙃🤓🤓👇👇👇
 
اینجا هم داشتی نشون میدادی که سیر شدی و شکمت پر غذا شده  😂😂🙈
 
بعد از شام با مامان و بابا تاب تاب عباسی کردیم 👇
 
10 اردیبهشت 98 :
آشپز کوچولوی خونه ما  😘😘😍😍 
ببین با چه مشقتی عروسک به دست داره آشپزی میکنه  👇
 
 
سه شنبه 3 اردیبهشت 98:
اینجا هم رفتیم رستوران پردیس خیابان طلوع با بابا عباس رفتین غذا سفارش بدین 👇 
 
نرجس خانوم وقتی به پسر مردم پیله میکنه 👇  🙈 
البته فک میکنم بیشتر واسه اینکه بنده خدا یه نگاه هم نکرد یه لبخند بزنه بهت اینطوری بهش زل زدی 😀
شنبه 14 اردیبهشت 98:
اینم یکی دیگه از شاهکارات از وقتی یاد گرفتی خودت شلوار بپوشی  👇
میری از تو کمدت شلوار میاری و از رو شلوارت باز شلوار میپوشی 
 
و چون هنوز خوب بلد نیستی شلوار رو بالا بکشی میخوای شلوارو بالا بکشی برعکسی میاری پایین و لنگ شلوار از پات در میاد و اعتراض نرجس به هوا میره
 
14 اردیبهشت 98 :
اولین دفعه است که رفتیم پارک بادی اصلا فک نمیکردم بازی کنی من بیشتر از تو میترسیدم 🙈
 
خیلی بهت خوش گذشت ولی چون من اومدم باهات بپر بپر کردم زانو درد شدید گرفتم که تا هنوز زانوهام خوب نشده 
18 اردیبهشت 98 :
سرگرمی جدید نرجس
کشوی کمد لباسای قدیمی رو میریزی به هم و بلوز یا شلوارای قدیمی رو پات میکنی  👇
 
آخه بلوز واسه پا کردنه 🤣🤣🤣🤣 
خط خطی های روی دیوار هم اثر هنری خودته
 
پنجشنبه 19 اردیبهشت 98 :
چون به تخم مرغ حساسیت داری کیکهای تو مغازه برات خوب نیست واسه همین برات کیک بدون تخم مرغ خونگی درست میکنم 👇
 
جمعه 20 اردیبهشت 98 :
اولین بار که با بابا عباست رفتی تو خوض باغشون  👇
 
23 اردیبهشت 98 :
بابا که از سر کار میاد جوراباشو در میاری با در آوردن جورابا از پای بابات خستگی هم از تنش در میره  👇
 
 شادی بعد از موفقیت ❤👇
 
عاشقانه های پدر و دختری 😍😍
👇👇👇
 
👆👆
بازم به شلوارای نرجس نگاه کنین میبینید دو تا پوشیده تو این گرما باز رفته سراغ کمد لباسای قدیمی 
چهارشنبه 25 اردیبهشت 98 :
اولین سلفی نرجس بانو   👇
 
به صورت پر رژ هم توجه بفرمایین  👆👇
 
سه شنبه 31 اردیبهشت 98 :
 اینم سورپرایز تولدم 😍😍😍
👇👇👇👇
 
امسال به دلیل مشغله هایی که داشتم اصلا روز تولدم رو یادم نبود نه اینکه یادم نباشه ها میفهمیدم روز چهارشنبه اول خرداد تولدمه ولی اصلا شب تولدم فک نمیکردم فرداش چهارشنبه است و شب تولدمه فک میکردم یکی دو روز دیگه تولدمه بعد بابا عباست رفته بود شیرینی فروشی هاکیک بدون تخم مرغ سفارش بده هیچکدوم قبول نکرده بودن چون کل خمیر رو یکجا آماده میکنن اونوقت بابای مهربونت به خاله طیبه میگه و این کیک خوشگل رو برام درست میکنن این شد که با ترفند دنبال سم درخت رفتن منو کشوند خونه خاله طیبه اینا و یه سورپراز عالی شد واسم 
تولد ساده ولی بسیار دلنشین که حتی یادآوریش هم برام خوشایند و هیجان انگیزه 😍😍😍
 
31 اردیبهشت 98 :
و اما نرجس وقتی یواشکی میره سراغ وسایل آرایشی مامان 👇👇👇
واقعا نمیدونم بعضیا چطوری با وجود بچه همیشه آرایش کرده هستن آخه با این شیطنت ها و کنجکاویهاشون چیکار میکنن یا شاید هم نرجس استثناست 🤔🤔🤔🤔
 
اول خرداد 98 :
دخترم تازه از حموم اومده بیرون شلوارشم بدون کمک مامان خودش پوشیده فقط اون آخرش مامان بالا کشیده براش 
توجه کنین شلوارو پشت و رو پوشیده  😉
قربون ژست گرفتنات بشم من  😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
 
5 خرداد 98 :
به هم ریختگیای نرجس در صدمی از ثانیه😭😭😭
حتی زیپ روکشای مبلو هم باز میکنی 👇👇👇👇
 
دوشنبه 6 خرداد 98 :
یه روز که داشتم اتاقو مرتب میکردم زیرانداز نوزادیتو برداشتی آوردی رو میز عسلی مبل و قسنگ پهن کردی و داری اتو میزنی باباتم داشت تو آشپزخونه ظرفارو کمک مامان میشست 🙈 یهو صدام کرد خانومی اگه میخوای یکی از صحنه های روح نواز زندگیتو از دست ندی گوشی به دست بیا بیرون اومدم دیدم به به گل دخترم داره اتو میکنه همش هم میگفتی اتو کنم  😍😍😍 
13 خرداد 98 :
پری مهربون خونه ما  😍😍😍😍
ببین چه ناز خوابیده 👇👇👇
جمعه 17 خرداد 98 :
و باز یه روز دیگه با پارسا و مهسا رفتیم تو حوض باغ آب تنی  👇👇👇
 
شنبه 18 خرداد 98 :
دختر خوش قلب من داره میوه میده عروسکش بخوره 
 
شنبه 8 تیر 98 :
پختن یه ناهار برابر شده با خالی شدن یه قوطی کرم مزطوب کننده تو این گرونی 😟😟😫😠
👇👇
12 تیر 98 :
روز دختر چون عزادار بودیم هیچ مراسمی نداشتیم ولی چون یهویی همه چیز دست به دست هم داد تا بریم این جشن میلاد حضرت معصومه خونه همسایه دایی سعید اینا دلم راضی نشد نبرمت به جشن 
 
13 تیر 98 :
دختر محجبه من چه خوشگل شده  😍😍😍😍😍😍😘😘😘😘😘👏👏👏👏
👇👇
18 تیر 98 :👇
 
فرشته عصبانی دیده بودین تا حالا  😆😉
 
 
چهارشنبه 19 تیر 98 :
این دفتر نقاشی وایت بردی رو برات خریدیم نوک ماژیکشو کمتر از نیم ساعت به این روز انداختی 
دیگه چه انتظاری ازت میشه داشت  🤔😏😓😓😓😒
حالا خوبه واسه اشکالش شعر داره بازم میشه به عنوان کتاب شعر ازش استفاده کرد
👇👇👇
 
20 تیر 98 :
خونه خاله طاهره اینا بابا برات نقاشی میکشه آقا سینا هم چون از بابات خجالت میکشه ترجیح داده از دور فقط نظاره گر باشه 👇👇
 
چهارشنبه 26 تیر 98 :
داستان تکراری خالی کردن کشو کمد و پیدا کردن وسایل قدیمی خودش با این تفاوت که این سری شکلات جایزه برده 😅😅😅 
 
27 تیر 98 :
واسه به قول خودت عَوسَک ( عروسک ) لالایی میخونی تا بخوابه 👇👇👇 
 
یکشنبه 30 تیر 98 :
اینم همین امروز جورابای بابارو پوشیدی 👇
 
پسندها (1)

نظرات (1)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
31 تیر 98 0:05
چه عکسای قشنگی ماشالله به نرجس گلی😍😘❤
خداحفظش کنه خوشگل خانومو🧡❤🧡❤🧡
مامان نرجس خانوم
پاسخ
لطف داری عزیزم قربونت برم  😘😘💝💝