مادر یعنی بوی پی پی دخترت بهترین بو باشه 🤣
دیروز ظهر باباجونی رفت یزد . عزیز جون و بابا بخشی رو برده دکتر. من و تو هم دلتنگشیم
بعد از ظهرش میرفتی تو اتاقا و نق نق میکردی و باباتو صدا میزدی و میومدی تو آشپزخونه دنبال بابات؛ تا اینکه فهمیدی واقعا بابا جونت نیست که بغلت کنه بعدش اومدی بغلم و کلی گریه کردی تا خوابیدی
البته دیروز عصر یبوست شدید داشتی خیلی اذیت شدی دایی ابراهیم زنگ زد ببریمت دکتر که خودت یه کم پی پی کردی البته صابون شیاف کردم برات 🙈🙊 که خیلی خیلی اذیت شدی . روز قبلش یونولیت و پوست تخم مرغ خورده بودی احتمالا معده ات یونولیتا رو هضم نکرده
خلاصه هر سری که بابات نیست تو مریض میشی و اذیتم میکنی.
شب هم مهسا و فاطمه دختر همسایه شون اومدن پیشمون خوابیدن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی