نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

من و نرجس بانو

18 دی 97

بالأخره دوازدهمین دندونت سر زد.   دندان نیش بالایی سمت راست  ​​​​​​ دندون آسیابت خیلی شل شده ولی هنوز سر نزده مث اینکه دوست داره هنوز زیر پوستی زندگی کنه تو یه پست جداگونه روند تکامل دندونات رو باید بزارم ...
18 دی 1397

جارو برقی خونه مون

چهارچوب در حموم یه کم پوسیده خاک و سیمانش معلومه جارو برقی خونه ما رفته موشکافانه این خاک هارو رو با دو تا انگشت کوچیکش جمع کرده و میخوره   بابا جون گفته با چسب آکواریوم سوراخو پر میکنه  و اما چند ساعت بعدش خونه خاله طیبه سم مرگ موش رو از زیر کابینت پیدا کردی گذاشتی دهنت    😱 ولی مامانی دید و سریع از دهنت در آورد و آبلیمو داد بخوری که بی اثر بشه البته اون تا دونه هم بازمانده بود که تو پیداشون کردی  بلا شدی دخترم  ...
17 دی 1397

دختر صبورم

امشب خونه بابابخشی اومدیم که فردا بابا اینا دارن میان. لثه ات درد میکنه  میبری روی لثه ات و مث آدامس زبونتوزبونتوزمیجوی   ببین چه تدابیری واسه تسکین دردت اندیشیدی  . با اینکه من موهات و شقیقه و لثه هاتو همیشه با روغن زیتون چرب میکنم. چه دردی داری میکشی خدا میدونه خوبه بعدها این روزا تو خاطرتون نیست شاید واقعا حکمتش همین باشه ...
13 دی 1397

وقتی مامان ذوق خیاطیش گل میکنه

دختر کمکی مامان دیروز بعد خیاطی میخواستم خونه رو جارو برقی بکشم که گیر داده بودی خودت جارو کنی و اصلا به من اجازه نمیدادی کمکت کنم  با اینکه وقتی کوچولو بودی با صدای جارو برقی آروم میشدی ولی چند ماهی بود از صدای جارو برقی میترسیدی ولی کم کم با بازی با جارو برقی آشتیت دادم اوایلش میومدی نزدیک جارو برقی بعدش دور میزدی میرفتی اونور بعدش وقتی خاموش بود بررسیش میکردی . دیروزم که داشتم جارو میکشیدم مخزن جارو برقی دمر شد اول اومدی درستش کردی خندیدی از موفقیتی که به دست آوردی ، بعدشم که بند کردی جارو بزنی خلاصه اینکه یه جارو برقی تا ده شب طول کشید آشپزخونه رو هم جارو نکردیم اینم بلوز دخملی مامان دوخت  ...
13 دی 1397

مادر یعنی بوی پی پی دخترت بهترین بو باشه 🤣

دیروز ظهر باباجونی رفت یزد . عزیز جون و بابا بخشی رو برده دکتر. من و تو هم دلتنگشیم  بعد از ظهرش میرفتی تو اتاقا و نق نق میکردی و باباتو صدا میزدی و میومدی تو آشپزخونه دنبال بابات؛ تا اینکه فهمیدی واقعا بابا جونت نیست که بغلت کنه بعدش اومدی بغلم و کلی گریه کردی تا خوابیدی  البته دیروز عصر یبوست شدید داشتی خیلی اذیت شدی دایی ابراهیم زنگ زد ببریمت دکتر که خودت یه کم پی پی کردی البته صابون شیاف کردم برات  🙈🙊  که خیلی  خیلی اذیت شدی .  روز قبلش یونولیت و پوست تخم مرغ خورده بودی احتمالا معده ات یونولیتا رو هضم  نکرده  خلاصه هر سری که بابات نیست تو مریض میشی و اذیتم میکنی. شب هم مهسا و  فاطم...
11 دی 1397