3 خرداد 98 01:30 دقیقه بامداد
امشب خونه بابابخشی فاتحه اموات بود بلوزت یه جیب داشت که توش چند تا دونه نخودچی ریختم برات. نخودچی ها رو خوردی بعد آخر شب دست میکردی جیبت و میگفتی شی شی ( جیب جیب ) کِمْشِش (کشمش) یعنی میخواستی تو جیبت کشمش که منظورت همون نخودچی بود بریزم باور کن اگه با دستت به جیب بلوز اشاره نمیکردی اصلا متوجه نمیشدم که به جیب میگی ( شی ) 😇 دختر شیربن زبونم تازگیا میای و با ذوق برام یه چیزی رو تعریف میکنی یا یه چیزی رو ازم میخوای ولی واقعا من منظورتو نمیفهمم اون لحظات واقعا احساس ضعف ادراکی دارم دلم یه جوری میشه که حرفتو نمیفهمم 😥😔