نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

من و نرجس بانو

انتقام سخت. 👊

امروز 18 دی 98  سپاه در بیانیه‌ای از حملات سنگین موشکی نیروی هوافضای سپاه به پایگاه آمریکایی عین الاسد در انتقام از ترور ناجوانمردانه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش خبر داد. بسم القاصم الجبارین 🔹امت اسلامی داغدار، ملت بزرگ و شهید پرور ایران اسلامی زمان تحقق وعده صادق فرا رسید و به اذن خداوند متعال بامداد امروز در پاسخ به عملیات جنایتکارانه و تروریستی نیروهای متجاوز آمریکایی و انتقام ترور ناجوانمردانه و شهادت مظلومانه فرمانده قهرمان و فداکار نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سردار پرافتخار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی و یارانش، رزمندگان شجاع نیروی هوافضای سپاه طی عملیات موفق بنام عملیات شهید. 🔹سلیمانی ب...
18 دی 1398

برایت مینویسم از مردی بزرگ و مهربان سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی

سلام دخترم امروز 13 دی ماه 1398 مالک اشتر زمان سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به درجه رفیع شهادت رسیدن  😭😭😭😭 به آرزوی دیرینه شون رسیدن  او مردی بزرگ و شهادت طلب بود مقتدر و در عین حال مهربان با قلبی رئوف.  شهادت برازنده اش بود یار وفادار رهبرمان اما اینجا کم نیستن از این دست مالک اشتر ها ، این فداییان رهبرمان  ما مشت محکمی میزنیم تو دهن بانی این غم بزرگ ان شاءالله  نفوذی ها رو هم رسوا خواهیم کرد امریکا ضربتی زدی ضربتی نوش کن  👊👊👊👊 منتظر انتقام سخت ایران و انقلاب باش  حذف صهیونیست و اسرائیل به زودی ان شاءالله   ما باید دنباله رو راهش باشیم با حجاب و عفت   ...
13 دی 1398

حسی که با دنیا نمیشه عوض کرد لقمه گرفتن دخملی واسم تا خوب شم

بعد رفتن مهمونام معده درد گرفتم حتی نتونستم خونه رو جمع و جور کنم تا اینکه نصف شب گلاب به روتون بالا آوردم بهتر شدم ولی خب هنوز خوب نشدم دارز کشیدم نرجس خانوم من برام لقمه نون پنیر میگیره بخورم تا خوب شم بعد از ظهری هم تو ماشین بودیم حالم زیاد خوب نبود بعد که یکم بهتر شدم و حرف زدم گفتی مامان خوب شدی ؟ گفتم آره خیلی ذوق کردی و پریدی تو بغلم  😍   دختر داشتن نعمتیه که خدا نصیب ما هم کرده مهربونیات زیاده گلم  قربون دل مهربونت برم من  😘    ...
12 دی 1398

دو سال گذشت 😍

دو سال چقدر زود گذشت انگار همین دیروز های نزدیک بود که  فهمیدم دیگه یکی نیستم و دو تا شدم  انگار همین دیروزهای نزدیک بود که من زیر پوست تنم حس کردم قلبی با قلب من یکی شده 😍 انگار همین دیروزهای نزدیک بود که تکون خوردنات رو زیر پوستم حس کردم و فهمیدم تنها نفس نمیکشم بعد از اون دیگه تقسیم لحظاتم بود با تو . . . با تو عشق کوچولوی من ❤💋❤💖💖💝💝 شاید برات خنده دار باشه ولی یه روزایی دلم برا دوران بارداریم تنگ میشه  دلم برا اونهمه نزدیکیت بهم تنگ میشه دلم برا وول خوردنات و ضربه هات زیر پوستم تنگ میشه  حتی دلم برا بی خوابی هام به خاطر لگد زدنات تنگ میشه 😁 حس مادری حس قشنگیه که تا مادر نشی هر چی بگن نم...
3 دی 1398

کلمات عجیب و من در آوردی نرجس بانو

این روزها درگیر کارای عزیز جون هستیم چون مفصل جفت زانوهاشو تعویض کرده خیلی سختش شده امشب هم خودمون خونه بابابخشی بودیم کلی برا خودت پاهای عزیزجون رو ماساژ دادی و فک کردی عزیز جون دیگه خوب شده بعدش گفتی حالا بریم تو باغ 😂  و بعد عزیز جون بلند شد راه بره پشت سرش راه افتاده بودی و می گفتی بلو بلو ( برو برو )  و بعد داد میزدی عزیز جون دلین دلین کجاااا میییری  ؟ 🤣🤣🤣 در واقع کلا بعضی کلماتو نمیدونم از کجا در میاری واسه خودت مثلا یه روز هم که داشتیم تو خونه بدو بدو و قطار قطار بوق بوق میکردیم خیلی خوشحالی میکردی و میخندیدی یهو دستتو حالت بشکن زدن میکردی و میومدی طرفم میگفتی دیشتَن تَرَ دیشتَن تَرَ ...
23 آذر 1398

در اومدن نوزدهمین و بیستمین دندان شیری ابرکم 😍 (دندانهای آسیاب ثانویه فک بالا)

نوزدهمین دندان تقریبا دو هفته بعد از تولدت یعنی چهارم پنجم شهریور بود که در اومد و آسیاب ثانویه فک بالا سمت چپ بود و بیستمین دندان هم آسیاب ثانویه فک بالا سمت راست که 25 شهریور متوجه شدم در اومده 😊چون چند روز بی قراری میکردی  ( هم تو خواب هم تو بیداری ) دندوناتو چک کردم ببینم آیا بیقراریات واسه دندونته که دیدم بعععله آخرین دندون شیری هم تقریبا کامل بیرون زده 😍   و به این ترتیب پرونده دندونای شیری نازگل دخترم بسته شد  😆😃😚😚 فقط اینو بدون با در اومدن هر کدوم از دندونات منم مث خودت درد کشیدم و هررر کاری کردم که دردت کمتر بشه البته به جز زدن ژلهای مُسَکِن شیمیایی که جدیدا مادرا میزنن به لثه بچشو...
19 مهر 1398

روز جهانی کودک مبارک

روز جهانی کودک مبارک❤ روزت مبارک دختر نازم  😘💋💖💝       بردیمت خانه بازی شادیکده کلی بازی و کیف کردی که الان بیشتر عکسا آپلود نمیشن ولی تو لپ تاپ موجوده  😉 البته همینطور که تو همین چند تا عکس میبینی مشخصه که از استخر توپ بیشتر لذت میبری 😁 ...
19 مهر 1398

دختر شکمو 😉

10 شهریور 98 ظهر بابات تو اتاق خواب خوابیده بود من و تو هم تو اتاق بغلی با هم بازی میکردیم تا بابات استراحت کنه یهو بلند شدی گفتی  _  باید برم  _ کجا بری دخترم ؟ _  برم شکلات بخرم . بیاااا _ برو شکلات بخر بیا با هم بخوریم بابات تو اتاق بغلی خواب بود رفتی بهش گفتی _  بابا شکلات میخوری ؟ خلاصه راضی شدی تنهایی بری خرید  😉 رفتی رو اپن آشپزخونه دست زدی و چیزی نتونستی برداری باز اومدی سراغ خودم گفتی  _  تو برو شکلات بخر 😇😇😇 هی با دستت کمکم هم میدادی که بلند شم مثلا 😅😅. دیگه منم بلند شدم رفتم دو تا از این ویفر رنگارنگا که قبلا ما بهشون میگفتیم کارملا برداشتم تو هم همینطور دنبالم میومدی تو آشپز...
10 شهريور 1398